پوسیدن. چریدن. (در تداول مردم قزوین) : تازه رویم بمثل لالۀ نعمان بود کاه پوسیده شد آن لالۀ نعمانم. ناصرخسرو. نخر. (تاج المصادر بیهقی). عفن. (دهار) (منتهی الارب). عفونت. (منتهی الارب). وهی. و رجوع به پوسیدن شود. رمه، پوسیده شدن استخوان. نخر، پوسیده شدن استخوان. لخن، پوسیده شدن مغز. عفن، عفونه، پوسیده شدن در نم. عطن، پوسیده شدن پوست در پیراستن. (تاج المصادر بیهقی). قضاء، پوسیده شدن ریسمان بسبب دیرماندگی در زمین. (منتهی الارب)
پوسیدن. چریدن. (در تداول مردم قزوین) : تازه رویم بمثل لالۀ نعمان بود کاه پوسیده شد آن لالۀ نعمانم. ناصرخسرو. نخر. (تاج المصادر بیهقی). عفن. (دهار) (منتهی الارب). عفونت. (منتهی الارب). وهی. و رجوع به پوسیدن شود. رمه، پوسیده شدن استخوان. نخر، پوسیده شدن استخوان. لخن، پوسیده شدن مغز. عفن، عفونه، پوسیده شدن در نم. عطن، پوسیده شدن پوست در پیراستن. (تاج المصادر بیهقی). قضاء، پوسیده شدن ریسمان بسبب دیرماندگی در زمین. (منتهی الارب)
بیمناک شدن. وحشت زده شدن. خائف شدن: ترسنده از آن شدم که ناگاه ز جان بی وصل لبت کنیم قالب خالی. سعدی. - ترسنده دل شدن، متوحش شدن: لشکر شاه از آن زنگیان ترسنده دل شدند و همچنان جنگ میکردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و رجوع به ترسنده شود
بیمناک شدن. وحشت زده شدن. خائف شدن: ترسنده از آن شدم که ناگاه ز جان بی وصل لبت کنیم قالب خالی. سعدی. - ترسنده دل شدن، متوحش شدن: لشکر شاه از آن زنگیان ترسنده دل شدند و همچنان جنگ میکردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و رجوع به ترسنده شود
تفسیده شدن. گرم گشتن. تفسیدن: و جوانان از جانبین چالش و سواران بر رقعۀ حرب پیاده فرومیکردند تا تنور حرب تفسیده گشت. (جهانگشای جوینی). رجوع به مادۀ قبل شود
تفسیده شدن. گرم گشتن. تفسیدن: و جوانان از جانبین چالش و سواران بر رقعۀ حرب پیاده فرومیکردند تا تنور حرب تفسیده گشت. (جهانگشای جوینی). رجوع به مادۀ قبل شود